سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جانبازبسیجی محمدصادق افتتاحی بسیجی پایگاه بسیج بقیه الله

دوره اول حضورم درجبهه باحضوردربیمارستان شهیدبقایی ادامه پیداکردپس ازبازگشت ازجوفیروپایان عملیات بدردربیمارستان بقایی ادامه

حضورپیداکردم پس ازمدتی باشدت گرفتن حملات دشمن امارمجروحین روبه افزایش بودپس ازگذشت پایان ماموریت به اصفهان برگشتم ودوباره

زمان حضوردرمدرسه اغاز شده بود امادیگرطاقت ماندن نداشتم دوباره تصمیم به رفتن به جبهه داشتم برای همین منظوراقدام به اموزش

تخصصی امدادنمودم وبه مرکز اموزش امدادستادمشترک امدادودرمان جنگ استان اصفهان رفتم پس ازیک ماه اموزش مجددتصمیم به رفتن به

جبهه گرفتم امامادرم وپدرم رضایت نداشتند واصراربه خواندن درس وحضوردر مدرسه داشتندولیکن این غصه دروجودم فریادمیکشیدومرابسوی

جبهه فرامی خواندمن تصمیم خودم راگرفتم وبه پدرومادرم اعلان حضوردرجبهه نمودم پدرومادرم گفتند این باررضایت نمی دهیم تابه جبهه بروی

اماجواب من باخوشحالی یک جمله بودخداحافظ وگفتم دیگرنیازی برای رضایت مجددنمی باشد وباراول کفایت میکند.بهرصورت

زمان حضورمجدددرجبهه فرارسید وشوروشوق عجیبی درمن تلاطم میکرداین باراعزام به جبهه جنوب ولشکر8نجف اشرف فرارسیده بودبه

منطقه جنوب اعزام شدم وبه عنوان امدادگردرلشکر8نجف اشرف بعنوان بسیجی حضورپیداکردم عملیات قادردرشرف انجام بودلشکر به منطقه

غرب کشوراعزام گردیدوباهواپیماازفرودگاه امیدیه بسمت ارومیه پروازکردیم هواپیماc130ارتش اماده پرواز بودولی خلبان مرتب هشدارسنگینی

هواپیمارامیدادامامسئولین تاکید به پروازداشتند وبه هرصورت هواپیمابه پروازدرامد وبعدازگذشت ساعتی به فرودگاه ارومیه رسیدیم لشکردر

فرودگاه ازهواپیماپیاده شدواتوبوسهامنتظرنیروها بودند یکی پس ازدیگری اتوبوسها پرشدند وبه سمت سلماس حرکت کردندودریکی ازپادگانهای

 ارتش مستقردرمنطقه سلماس اسکان داده شدیم دراین پادگان عملیات اماده سازی نیروها شروع گردیدرزمهای شبانه ونگهبانی هاشروع

گردیدپس ازطی چندهفته نیروهادوباره جهت رفتن به منطقه جدیدسازماندهی شدنداتوبوسها رسیدند ونیروها شبانه وباحالت احتیاط منطقه

راترک کردند وازپادگانی که درسه راه د زلی معروف به سه راه مرگ بودمنطقه راترک کردندپس ازگذشت چندین ساعت به منطقه کوههای

اشنویه وپیرانشهررسیدیم لشکربااسکان درچادرهایی که قبلا توسط نیروها برپاشده بودند اسکان یافتندمنطقه بکرودست نخورده درکوههای

پیرانشهردراین اعزام جدید به منطقه که عقبه جنگ بود بوی عملیات می امدرزمهای شبانه وروزانه طولانی مدت اغاز گردیدهروزچندین نوبت

رزمهای شدید اغازگردیددراخرین رزمهای شبانه توصیه های عملیاتی مرتب گفته میشدومااماده ترمیشدیم شهریور63بودومااماده عملیات بودیم

نیروهااماده اعزام شدند وخداحافظی های زیبای بچه هاشروع شده بوددوباره اتوبوسها اماده شدندومااماده اعزام اتوبوسهاگل مال شدند

ومنتظرشب ماندیم سواربراتوبوسهاوسپس ایفاها شدیم ودرنقطه ای درکنارمنطقه مستقرشدیم تاعملیات شروع شود....................پایان قسمت دوم 


فکه دیگر جای من نیست!

فکه دیگر جای من نیست!

یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، ذست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم. درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.

بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند:

ــ بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده....


خاطره ای زیبا از همسر شهید چمران

خاطره ای زیبا از همسر شهید چمران


 

 گفتند «دکتر برای عروس هدیه فرستاده » به دو رفتم دم  در و بسته را گرفتم . بازش کردم . یک شمع خوشگل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها یعنی که اینها را مصطفی  فرستاده چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده؟



خاطره ای از شهید حاج حسین خرازی:

خاطره ای از شهید حاج حسین خرازی:

 

 

از سنگر دوید بیرون. بچه ها دور ماشین جمع شده بودند. رفت طرفشان. گفتم« بیا پدر جان. اینم حاج حسین.» پیرمرد بلند شد، راه افتاد. یک دفعه برگشت طرف من. پرسید « چی صداش کنم؟» گفتم « هرچی دلت می خواد.» تماشایشان می کردم. حاج حسین داشت با راننده ی ماشین حرف می زد. پیرمرد دست گذاشت روی شانه اش. حاجی برگشت، هم دیگر را بغل کردند. پیرمرد می خواست پیشانیش را ببوسد، حاجی می خندید، نمی گذاشت. خمپاره افتاد. یک لحظه، همه خوابیدند روی زمین. همه بلند شدند؛ صحیح و سالم. غیر از حاجی.اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.